کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی

۱۶۵,۰۰۰ تومان

  • قطع : رقعی
  • نوع جلد : شومیز
  • گروه سنی : بزرگسال
دسته: برچسب: ,

توضیحات

معرفی

دار سایه درازی‌ داشت‌. وحشتناک‌ و عجیب‌. خورشید که‌ برمی‌آمد، سایه‌اش‌ از جلو همه مغازه‌ها و خانه‌ها می‌گذشت‌. با این‌ صحنه شگفت‌ سال‌ بلوا آغاز می‌شود. داستانی‌ که‌ در آن‌ همه‌ چیز منظم‌ است‌ و منظم‌ نیست‌؛ داستانی‌ که‌ تاریخی‌ است‌ و تاریخی‌ نیست‌؛ داستانی‌ که‌ روایتش‌ خطی‌ است‌ و در عین‌ حال‌ سیال‌ است‌. ماجرا عمدتاً از زبان‌ دختری‌ روایت‌ می‌شود که‌ پدرش‌ سرهنگ‌ است‌ و در آرزوی‌ صعود از پله‌های‌ ترقی‌ مدام‌ سقوط‌ می‌کند. سرهنگ‌ هرگز به‌ پایتخت‌ خوانده‌ نمی‌شود، دخترش‌ نیز به‌ جای‌ آن‌ که‌ همسر ولیعهد و ملکه‌ ایران‌ شود، دل‌ سپرده‌ به‌ عشق‌ کوزه‌گری‌ غریب‌ به‌ ناچار به‌ همسری‌ پزشکی‌ در می‌آید که‌ سرانجام‌ قاتل‌ اوست‌. تصویر موشکافانه‌ مظلومیت‌ زن‌ ایرانی‌، مظلومیت‌ مرد هنرمند ایرانی‌ و تاریخ‌ پرهراس‌ یک‌ سرزمین‌ کهنسال‌، از سال‌ بلوا رمانی‌ ساخته‌ است‌ که‌ هرگز فراموش‌ نمی‌شود. عباس‌ معروفی‌، روزنامه‌نگار و نویسنده مشهور ایرانی‌، ۴۶ سال‌ دارد، جوایز داخلی‌ و بین‌المللی‌ بسیاری‌ را از آن‌ خود کرده‌ و مدتی‌ است‌ ایران‌ را به‌ ناچار ترک‌ گفته‌ است‌. معروفی‌ اکنون‌ ساکن‌ آلمان‌ است‌، همچنان‌ می‌نویسد و تسلطش‌ بر شیوه‌های‌ مدرن‌ داستان‌نویسی‌ و شناختش‌ از تاریخ‌ و اسطوره‌ او را در زمره پرمخاطب‌ترین‌ نویسندگان‌ ایرانی‌ قرار داده‌ است‌.

سال بلوا

عمده‌ی داستان سال بلوا از زبان «نوش‌آفرین» دختر هفده ساله‌ی سرهنگ نیلوفری روایت می‌شود. سرهنگ نیلوفری به اتفاق همسر و تنها فرزندش نوشا با حکم رضاشاه از شیراز به شهر کوچک سنگسر منتقل می‌شود تا اشرار و یاغی‌های این منطقه را سرکوب کند. شاه به او قول حکم انتقال به مرکز را داده که این حکم هیچ‌گاه به دستش نمی‌رسد. سرهنگ نیلوفری که در خیال خود دخترش را ملکه‌ی ایران می‌بیند از غصه نابینا شده و از دنیا می‌رود. اما نوشا عاشق «حسینا» کوزه‌گر شهر است. حسینا در این شهر غریب است و در جستجوی برادرانش به این جا آمده است. مادر مخالف ازدواج نوشا با حسینا است و او را ترغیب به ازدواج با دکتر معصوم ۳۶ ساله می‌کند. اما عشق نوشا به حسینا روز به روز بیشتر می‌شود. دکتر معصوم که از این ماجرا بی‌خبر است، شبی در میخانه‌ی شهر حرف‌هایی به گوشش می‌خورد و به راز نوشا پی می‌برد. او که تا این لحظه مخالف برپایی چوبه‌ی دار در میدان شهر است، مصمم می‌شود تا این دار را برپا و طناب دار را بر گردن حسینا بیندازد. توصیف جذاب این روایت و گره‌خوردگی غم و شادی در آن، خواننده را تا پایان با خود همراه می‌کند.

 

معروفی این رمان را در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۱ نوشته است. کل داستان در هفت شب روایت می‌شود؛ شب‌های اول، سوم، پنجم و هفتم را نوش‌آفرین و شب‌های دوم و چهارم و ششم را نویسنده روایت می‌کند. این روایت عاشقانه با تلفیق اسطوره و نمادها و تصویر گوشه‌ای از تاریخ و شرایط اجتماعی ایران در سال‌های جنگ جهانی دوم اثری ماندگار در ادبیات داستانی معاصر به شمار می‌آید.

بخشی از آغاز داستان

«دار سایه‌ی درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمی‌آمد، سایه‌اش از جلوی همه‌ی مغازه‌ها و خانه‌های خیابان خسروی می‌گذشت؛ سایه‌ی مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالا سر آدم ایستاده است. شب‌ها شکل جانوری می‌شد که صورتش را روی ستون یادبود گذاشته و دست‌هایش را از دو طرف حمایل کرده است، شکل یک جانور خیس که آویخته اندش تا خشک شود قطره قطره در حوض می‌ریزد، یا اشک‌هاش بر صورتش سر می‌خورد و از چانه‌اش فرو می‌افتد. چیزی نظیر صدای سکسکه‌ی مرد مست که از واماندگی در ساعت بزرگ بالای ساختمان انجمن شهر تکرار می‌شود: "دنگ، دنگ، دنگ."

زانو زده بودم.

دست‌هام را بلند کردم که اولین ضربه‌های تفنگ موزر را دفع کنم. معصوم لوله‌ی موزر را در دست داشت و قنداق سنگینش را به کله‌ام می‌کوفت. دست‌های من بالای سرم، پی چیزی می‌گشت که نمی‌یافت. بچگی‌هایی را به یاد نمی‌آوردم که توی بغل پدر، پاهام را به سگک کمربندش گیر بدهم و نخواهم که مرا پایین بگذارد. معلق بین مرگ و زندگی جلوی آینه ای ایستاده بودم که در لایه‌ای از غبار محو شده بود، موهام را شانه می‌زدم، دستی به چشم‌ها می‌بردم، خط سرمه‌ای به موازات پلک، برداشتن چند خال موی تازه روییده‌ی حاشیه ابروها و چه سوزشی! اشک آدم درمی‌آورد.

صدای گریه‌ی زنی را می‌شنیدم که از سرما و گرسنگی، یا شاید از تنهایی بر سومین پله‌ی خانه‌ی پدرش مانده بود، گاهگداری برمی‌گشت پشت سرش را نگاه می‌کرد و باز به تلاشش ادامه می‌داد. انگشت‌های پاهاش یخ زده و رفته رفته ریخته بود، انگار از جذامی سرد پوسیده باشد. با موهایی سفید و زرد، مثل کاکل ذرت که شانه نخورده و بیمعنا این طرف و آن طرف صورتش را گرفته بود، با دست‌هایی ترک‌خورده، صورتی سرمازده و چشم‌هایی پر اشک، تنها به اتکای یادش زنده بود. و حالا که نمی‌توانست از پله‌های خانه‌ی پدرش بالا برود، گریه می‌کرد.

تا مرا دید گفت: خدا خیلی به ما رحم کرد.»

خالق سمفونی مردگان

عباس‌ معروفی‌ (متولد ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ سنگسر)، نویسنده و روزنامه‌نگار نام‌آشنای معاصر است که در آلمان زندگی می‌کند. آثار او با رنگ‌وبویی از تاریخ و اسطوره، با شیوه‌های مدرن داستان‌نویسی نگاشته شده است. معروفی در رشته‌ی هنرهای دراماتیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران فارغ‌التحصیل شده است و سال‌ها در دبیرستان‌های تهران ادبیات را تدریس کرده ‌است. او فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری نویسنده‌ی صاحب سبک معاصر آغاز کرد و داستان‌های کوتاه خود را در مطبوعات منتشر کرد. در سال ۱۳۶۸ با انتشار سمفونی مردگان اولین رمانش در حوزه‌ی ادبیات شناخته شد. معروفی در کسوت سردبیر در سال ۱۳۶۹ نشریه اجتماعی ادبی فرهنگی «گردون» را منتشر کرد. این نشریه بنیان‌گذار جایزه‌ی ادبی قلم طلایی نیز بود، اما انتشار آن عمر زیادی نداشت و در سال ۱۳۷۴ پس از انتقاد بعضی محافل و اشخاص توقیف شد. معروفی پس از این اتفاق برای زندگی به آلمان رفت و در برلین کتاب‌فروشی بزرگ «خانه هنر و ادبیات هدایت» را تاسیس کرد. در همین محل نیز مشغول تدریس داستان‌نویسی به علاقه‌‌مندان شد.

 

عباس معروفی آثاری در زمینه‌ی رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه دارد. سمفونی مردگان، سال بلوا، پیکر فرهاد، فریدون سه پسر داشت، ذوب‌شده و تماما مخصوص عنوان رمان‌های اوست. عنوان مجموعه داستان‌های او از این قرار است: پیش روی آفتاب، آخرین نسل برتر، عطر یاس، دریاروندگان جزیره آبی‌تر، آن شصت هزار، آن شصت نفر. معروفی تعدادی نمایشنامه نیز نوشته که می‌توان به عنوان‌های تا کجا با منی، ورگ، دلی بای و آهو و آونگ خاطره‌های ما اشاره کرد.


مشخصات

  • نویسنده
    عباس معروفی
  • شابک
    ۹۷۸۹۶۴۳۱۱۳۷۴۲
  • ناشر
    نشر ققنوس
  • موضوع
    رمان پارسی
  • قطع
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • گروه سنی
    بزرگسال
  • تعداد صفحه
    ۳۴۳
  • تعداد جلد
    ۱
  • وزن
    ۳۵۰ گرم
  • سایر توضیحات
    - این کتاب توسط ناشرهای مختلف در سال‌های مختلف ترجمه شده است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *